سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























وبلاگ صدف= عشق طلاست

پسرکی دو خط سیاه موازی روی تخته کشید خط اولی به دومی گفت ما میتوانیم
زندگی خوبی داشته باشیم . دومی قلبش تپید و لرزان گفت بهترین زندگی !!! در
همان زمان معلم بلند فریاد زد دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند. و بچه ها
همه با هم تکرار کردند دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر آنکه یکی از آنها
برای رسیدن به دیگری خود را بشکند.

 

عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه:
باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟
فقط میگه: همیشه با منی .
عشق نمی پرسه دوستم داری؟
فقط میگه: دوستت دارم.

 

میونه خواب و بیداری تو رو میدیدم انگاری
به من گفتی نشو عاشق که عشق داره گرفتاری
گذاشتی سر روی شونم به من گفتی نمی دونم
چگونه میشه عاشق شد تو این دنیای بیزاری؟!
نشو عاشق! نباش عاشق! نگو حتی دوستم داری!
ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!
من که قصه ی عشقمو با توتوی زندگی دیدم
هوای قلبمو با تو هوای بندگی دیدم
نپرسیدم نترسیدم منی که عاشقت بودم،
چرا گفتی که خواب عشقمو رو سادگی دیدم؟!
چرا عاشق ترین بودم تورو عاشق نمی دیدم؟!
عجب خواب پریشونی تو رویای تو می دیدم
که حتی آرزو کردم، تو رو هرگز نمی دیدم
نشو عاشق...
نباش عاشق...
باشه!!!

ولی بی عشق چه خواهی کرد؟!!!


نوشته شده در سه شنبه 90/7/5ساعت 7:45 صبح توسط صدف یادگاری ( ) |


Design By : Pichak