سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























وبلاگ صدف= عشق طلاست

هلالی جغتائی :

آئینه را بگیر و تماشای خویش کن سوی چمن به عزم تماشا، چه میروی؟


مولانا جلال الدین :


آب کم جو، تشنگی آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست


بیدل :


آبرو خواهی، مقیم آستان خویش باش اشک را از دیده پا بیرون نهادن خواری است


سعدی :


آتش از خانه‌ی همسایه‌ی درویش مخواه کآنچه بر روزن او می‌گذرد، دودِ دل است


مهدی سهیلی :


آتش بگیر، تا که بدانی چه می‌کشم احساسِ سوختن، به تماشا نمی‌شود


کلیم کاشی :


آتش دوزخ ز ما، تردامنان رنگی نداشت آنچه ما را سوخت آنجا، خجلتِ تقصیر بود


حافظ :


آخرالامر، گِلِ کوزه‌گران خواهی شد حالیا فکر سبو کُن، که پُر از باده کنی


مردمی مشهدی :


آدمی باید که بیحالت نباشد هیچگاه گر لبِ خندان نباشد، چشم گریان هم خوش‌ست


صائب تبریزی :


آدمی پیر چو شد، حرص جوان می‌گردد خواب در وقت سحرگاه، گران می‌گردد


سرخوش لاهوری :


آدمی را دشمنی بدتر نمی‌باشد ز مال مغز، آخر بر شکستن می‌دهد بادام را


مشیرالملک شیرازی :


آرام و عافیت را، گر کس نشانه جوید آن دردَمِ نهنگ‌ست، این در دهان اژدر


طاهر وحیدالزمانی :


آرزو در طبع پیران، از جوانان هست بیش در خزانْ یک برگ، چندین رنگ پیدا می‌کند


مولانا جلال الدین :


آسمان شو، ابر شو، باران ببار آب اندر ناودان، ناید به کار


سالک یزدی :


آشنائی کهنه چون گردید، بی لذت بُوَد کوزه‌ی نو، یک دو روزی سرد سازد آب را


ناصر علی سهرندی :


آفتابی ز کمینِ دلِ ما، جلوه نمود همچو شبنم، همه تن غارتِ دیدار شدیم


حافظ :


آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا، به سلامت دارش


جمشیدخان ترکستانی :


آنانکه با خدنگِ جفای تو، خو کنند تیری نخورده، تیرِ دگر آرزو کنند


سعدی :


آنجا که عشق خیمه زند، جای عقل نیست غوغا بود دو پاشه اندر ولایتی


میر معصوم تسلی :


آنچنان کز صفر گردد رتبه‌ی اعداد بیش پایه‌ی این ناکسان، از هیچ بالا رفته است


مرتضی قلیخان شاملو :


آنچنان منتظرم، در رهِ شوق که اگر زود بیائی، دیر است


نوشته شده در شنبه 90/7/2ساعت 9:27 صبح توسط صدف یادگاری ( ) |


Design By : Pichak