با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+" کوک کن" ساعت خويش! اعتباري به خروس سحري نيست دگر ديرخوابيده! و برخواستنش دشوار است. "کوک کن" ساعت خويش! دسته گل داده به آب و در آغوش سحر رفته بخواب! و در اين شهر سحرخيزي نيست دگر ، و سحر نزديک است.... کوک کن ساعت خويش.
+زندگي با همه وسعت خويش محفل ساکت غم خوردن نيست ، حاصلش تن به قشا دادن و افسردن نيست ، هوس ديدن و ناديدن نيست ، زندگي جنبش جاري شدن است از تماشاگه آغاز حيات تا بدانجا که خدا ميخواهد.
+زندگي مثل يه ديكته اس هي مي نويسيم،
هي غلط مي نويسيم، هي پاك مي كنيم دوباره هي مي نويسيم، هي پاك مي كنيم
غافل از اينكه عزرائيل داد ميزنه: برگه ها بالا
در ضمن وقتي كه برايمان ديكته ميگن،فكرمان همه جا هست به جز... .وقتي كه ديكته تمام شد ما به فكر نوشتن آن هستيم...!
فقط يه چيزش فرق داره....اونم اينه که برگه هاي همرو با هم ميگرن تو ديکته اما وقتي عزرائيل برگه ي يه سري ها رو ميگيره بدون خوندن مينويسه بيست - .:ضحي:.㋡
+سلام دوستان من صدفم = وبلاگ عشق طلاست!!! به دلايلي وبلاگم حذف شد يعني خودم حذف کردم دوباره وبلاگ جديد زدم ولي چرا کسي منو تحويل نميگيره؟؟؟؟؟ من همون صدفم ها!!!!!!
+از بزرگ مردي (نمي دونم شايد هم بزرگ زني)مي پرسند اگر بخواهي درباره ي اميد کتابي صد صفحه اي بنويسي چه مينويسي
مي گويد 99 صفحه ي آن را خالي مي گذارم و در خط آخر صفحه ي آخر مي نويسم که اميد آخرين چيزي است که مي ميرد
+غمگين چو پاييزم از من بگذر
شعري غم انگيزم از من بگذر
سرتا به پا عشقم در دم سوزم
بگذشته در اتش شب چون روزم
بگذار اي بي خبر بسوزم
چون شمعي تا سحر بسوزم
ديگر اي مه به حال خسته بگذارم
بگذر و با دل شکسته بگذارم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
در غم اين عشق بي حاصل بسوزم
بگذر تا در شرار من نسوزي
بي پروا در کنار من نسوزي
همجون شمعي به تير ه شبها
مي داني عشق ما ثمر ندارد
غير از غم حاصلي دگر ندارد
بگذر زين قصه ي غم افزا
غمگين چو پاييزم از من بگذر
شعري غم انگيزم از من بگذر
سر تا به به پا عشقم در دم سوزم
بگذشته از اتش شب چون روزم - **صدف**
+بسم الله الرحمن الرحيم:
و اين آغاز انسان بود...
از بهشت که بيرون آمد، دارايي اش يک سيب بود. سيبي که به وسوسه آن را چيده بود. و مکافات اين وسوسه هبوط بود.
فرشته ها گفتند: تو بي بهشت مي ميري. زمين جاي تو نيست. زمين همه ظلم است و فساد.
انسان گفت: اما من به خود ظلم کرده ام. زمين تاوان ظلم من است. اگر خدا چنين مي خواهد، پس زمين از بهشت بهتر است.
خدا فرمود: برو و بدان جاده اي که تو را دوباره به بهشت مي رساند از زمين مي گذرد، زميني آکنده از شر و خير، آکنده از حق و از باطل، از خطا و صواب، و اگر خير و حق و صواب پيروز شد تو باز خواهي گشت وگرنه...
و فرشته ها همه گريستند. اما انسان نرفت. انسان نمي توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. مي ترسيد و مردد بود. و آن وقت خدا چيزي به انسان داد. چيزي که هستي را مبهوت کرد - **صدف**
و کائنات را به غبطه واداشت.
انسان دست هايش را گشود و خدا به او اختيار داد.
خدا فرمود: حال انتخاب کن. زيرا که تو براي انتخاب کردن آفريده شدي. برو و بهترين را برگزين که بهشت، پاداشِ به گزيدن توست. عقل و دل هزاران پيامبر نيز با تو خواهند آمد، تا تو بهترين را برگزيني. و آنگاه انسان زمين را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوري را. و اين آغاز زندگي انسان بود. - **صدف**
+به چه ميخندي تو؟ به مفهوم غم انگيز جدايي؟
به چه چيز؟ به شکست دل من يا به پيروزي خويش؟
به چه ميخندي تو؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
يا به افسونگريه چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه ميخندي تو؟ به دل ساده من ميخندي که دگر تا ابد نيز به فکر خود نيست؟
خنده دار است، بـخـنــــد….