پيام
+
پيش از اينها فکر ميکردم که خدا / خانه اي دارد کنار ابرها / مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا / پايه هاي برجش از عاج و بلور / بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برف کوچمي از تاج او / هر ستاره، پولکي از تاج او / اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، کهکشان / رعدو برق شب، طنين خنده اش / سيل و طوقان، نعره توفنده اش

*ابرار*
90/12/27
**صدف**
دکمه ي پيراهن او، آفتاب / برق تيغ خنجر او مهتاب / هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست / بيش از اينها خاطرم دلگير بود / از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين / خانه اش در آسمان، دور از زمين / بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود / در دل او دوست جايي نداشت / مهرباني هيچ معنايي نداشت
**صدف**
هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا / از زمين، از آسمان، از ابرها / زود ميگفتند: اين کارخداست
پرس وجو از کار او کاري خداست / هرچه ميپرسي، جوابش آتش است / آب اگر خوردي، عذايش آتش است
**صدف**
تا ببندي چشم، کورت ميکند / تا شدي نزديک، دورت ميکند / کج گشودي دست، سنگت ميکند
کج نهادي پاي، لنگت ميکد / با همين قصه، دلم مشغول بود / خوابهايم خواب ديو و غول بود
خواب ميديدم که غرق آتشم / در دهان اژدهاي سرکشم / در دهان اژدهاي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين / محو ميشد نعرهايم، بي صدا / در طنين خنده اي خشم خدا
نيت من، در نماز و در دعا / ترس بود و وحشت از خشم خدا / هر چه ميکردم، همه از ترس بود
**صدف**
مثل از بر کردن يک درس بود / مثل تمرين حساب و هندسه / مثل تنبيه مدير مدرسه /
تلخ، مثل خنده اي بي حوصله / سخت، مثل حل صدها مسئله / مثل تکليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود /
**صدف**
تا که يک شب دست در دست پدر / راه افتادم به قصد يک سفر / در ميان راه، در يک روستا
خانه اي ديدم، خوب و آشنا / زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟ / گفت اينجا خانه ي خوب خداست
گفت: اينجا ميشود يک لحظه ماند / گوشه اي خلوت، نماز ساده اي خواند / با وضويي، دست و رويي تازه کرد
**صدف**
با دل خود، گفتگويي تازه کرد / گفتمش، پس آن خداي خشمگين / خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟
گفت: آري، خانه اي او بي رياست / فرشهايش از گليم و بورياست / مهربان و ساده و بي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است / عادت او نيست خشم و دشمني / نام او نور و نشانش روشني
خشم نامي از نشاني هاي اوست / حالتي از مهرباني هاي اوست / قهر او از آشتي، شيرين تر است
**صدف**
مثل قهر مادر مهربان است / دوستي را دوست، معني ميدهد / قهر هم با دوست معني ميدهد
هيچکس با دشمن خود، قهر نيست / قهر او هم نشان دوستي ست
**صدف**
تازه فهميدم خدايم، اين خداست / اين خداي مهربان و آشناست / دوستي، از من به من نزديکتر
آن خداي پيش از اين را باد برد / نام او را هم دلم از ياد برد / آن خدا مثل خواب و خيال بود
چون حبابي، نقش روي آب بود / مي توانم بعد از اين، با اين خدا / دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا
سفره ي دل را برايش باز کنم / ميتوان درباره ي گل حرف زد / صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
**صدف**
چکه چکه مقل باران راز گفت / با دو قطره، صد هزاران راز گفت
**صدف**
ميتوان با او صميمي حرف زد / مثل باران قديمي حرف زد
ميتوان تصنيفي از پرواز خواند / با الفباي سکوت آواز خواند
مي توان مثل علفها حرف زد / با زباني بي الفبا حرف زد / مي توان درباره ي هر چيز گفت
ميتوان شعري خيال انگيز گفت / مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اينها فکر ميکردم خدا...
**صدف**
اره خيلي قشنگه.... نميدونستم مال قيصره....
**صدف**
:)